من در دنیا جا نمیشوم...

بعد از پایان

انتخاب با شماست

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

می گفت بهشت حال نمیده.حوصله ی آدم سر میره.همه از شب تا صبح،نماز شب و قرآن میخونن.

جهنم خوبه.آدم چارتا دختر خوشگل می بینه.دوتا بزن و برقص میره. فوقش یه قر میده حوصله شم سر نمیره.

  • فائزه محمدی

روایت اول

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ب.ظ

پنجشنبه ی اول /حرم حضرت معصومه ( س) 

یک سری پسر شانزده هفده ساله از مدرسه آمده بودند حرم و معلمشان داشت برایشان حرف میزد که اگر موبایل هایتان را یک ساعت بگذارید کنار و عین آدم زیارت کنید اتفاقی نمی افتد بعد از اینکه گفت باید مراقب باشند همدیگر را گم نکنند. گفت حالا آقای احمدی دبیر پرورشی تان میخواهد برایتان روضه بخواند.آقای احمدی از زندگی نامه ی حضرت معصومه شروع کرد و بعد از اتمام آن روضه ی امام حسین و حضرت علی اکبر را خواند. وسط روضه یکی از پسرها پشت بلیزش را پایین تر آورد.طوری که دیگر مارک شورت اش پیدا نبود.

  • فائزه محمدی

بعد از آن

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ

پدرم میگوید:

"نباید به گذشته فکر کرد"

خواهرم میگوید:

"باید با مرگ مامان کنار بیاییم"

برادرم میگوید:

"مامانا هیچ وقت نمی میرند"

کاش میدانستم مادرم هم چه میگوید

  • فائزه محمدی

اندوه

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۵ ق.ظ

کاش کولوچه بودم

کولوچه گردویی...

  • فائزه محمدی

تبعید

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ

پنجره را باز کن

بگذار پرندگان بیایند و چرخی بزنند

شاید اینطور بهتر باشد

فا.میم

  • فائزه محمدی

کله ای به اندازه ی تمام دنیا.....

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ

شده ام شبیه کله کدو با سری بزرگ و بدنی که وزنش از چهل به چهل و سه متغیر است.کله ای با فکر های بزرگ که هیچ کدامشان جایی برای خود پیدا نکردند. کله ام شلوغ است و هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند آن شلوغی و نامرتبی را سر و سامان بدهد، دستی بهش بکشد و هر کدام را سر جای خودش مستقر کند.فقط گاهی یکی از آن فکر ها را می آورم بیرون پرورش اش میدهم، بزرگ اش میکنم و دوباره پرتش میکنم در همان کله ی بیچاره من با این کله ی بزرگ در دنیا جا نمیشوم.

  • فائزه محمدی