من در دنیا جا نمیشوم...

بعد از پایان

شده ام شبیه کله کدو با سری بزرگ و بدنی که وزنش از چهل به چهل و سه متغیر است.کله ای با فکر های بزرگ که هیچ کدامشان جایی برای خود پیدا نکردند. کله ام شلوغ است و هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند آن شلوغی و نامرتبی را سر و سامان بدهد، دستی بهش بکشد و هر کدام را سر جای خودش مستقر کند.فقط گاهی یکی از آن فکر ها را می آورم بیرون پرورش اش میدهم، بزرگ اش میکنم و دوباره پرتش میکنم در همان کله ی بیچاره من با این کله ی بزرگ در دنیا جا نمیشوم.